سلام
من خواستم امروز قضاوتی که داشتم رو باهاتون در میون بذارم.
خلاصه ماجرا به این صورته که:
امروز بعد از یک روز پرکار و خستهکننده و سر کله زدن با آدمهای مختلف من برای کاری مجبور شدم که یه سواری وانت بگیرم تا وسایلم رو جابهجا کنه.
بعد از اینکه درخواست دادم، یه آقای باهام تماس گرفت که مشخصات و اینا رو بهش بگم، من بعد از چند دقیقه صحبت متوجه شدم این آقا اصلا به حرفهای من گوش نمیده و به اصطلاح فقط داره خودش حرف میزنه.
با خودم گفتم شاید من منظورمو بد بهش گفتم و دوباره باهاش تماس گرفتم و براش توضیح دادم که باید فلان جا بیاد و...
بعد از تماس سوم با خودم گفتم ای بابا گیر چه آدم گیجی افتادما و من هرچی توضیح میدادم اون شخص اصلا متوجه نمیشد.
دیگه میخواستم درخواستم رو کنسل کنم که دیدم بهم پیغام داد من کمشنوا هستم لطفا توضیحات رو برام پیامک کنید.
یه لحظه جا خوردم!
بعد از چند دقیقه که بالاخره تونست آدرس رو پیدا کنه رفتم باهاش صحبت کنم دیدم بله این آقا مشکل شنوایی داره.
در حین اینکه داشت بارم بارگیری میشد همچنان یه صحبتهایی انجام میشد که اون آقا برگشت گفت میشه لطفا ماسکتون رو دربیاورید که بتونم لبخونی کنم.
اونجا بودم که فهمیدم اوه.
چهقدر پیشداوری یا قضاوت کردم راجع به این آقا.
دیگه خلاصه توی مسیر هم یه کم با هم به سختی تونستیم ارتباط برقرار کنیم.
و توی مسیر یهو یاد موضوع قضاوت در زبان زندگی افتادم.
گفتم من قضاوت کردم راجب این آقا.
البته من کلا لحن تندی باهاشون نداشتم و بعد از اینکه متوجه شدم سعی کردم کمکشون کنم و اون خلا رو پر کنم.
دوست داشتم این ماجرا رو باهاتون به اشتراک بزارم
ارسالی سیاوش
تجربههایی که در وبسایت «زبانزندگی» ارتباطیبدونخشونت - باشتراک گذاشته میشود؛ تجربهی عملی کاربرد زبانزندگی با درک نگارندهاست و نه یکمثال آموزشی .