98-9394223559+

 

  • زبان زندگی
    ارتباط بدون خشونت
  • آن چه در زندگی‌ام می‌خواهم محبت است
    جریانی متقابل بین خودم ودیگران مبتنی بر نثار از صمیم قلب
  • بیایید
    خودمان
    تغییری شویم که در دنیا جستجویش می کنیم
    مهاتما گاندی
تجربه زبان زندگی در اورژانس

تجربه زبان زندگی در اورژانس

مادری پسرش را به اورژانس آورد. لباس پسر با آتش  سوخته بود و سوختگی در ناحیه گردن شدید بود. درطی نیم ساعتی که بیمار در اورژانس بود و من و همکاران اقدامات لازم بستری بیمار را انجام می‌دادیم. مادر بالغ بر ۱۰ بار از من و همکاران در مورد عواقب سوختگی و اسکارش سوال کرد. و در بیش‌تر این مدت با وجود تذکر و توضیحاتی که در مورد لزوم خروجش از اتاق پانسمان داده می‌شد، مادر همچنان اصرار داشت در کنار پسر ۲۴ ساله اش باشد. (پسر به گفته خودش افسردگی داشت و تحت درمان دارویی بود).

من دو بار در حضور پسرش علت ضرورت بستری و اقدامات لازم را برایش توضیح دادم. و حدود سه با ر هم در  راهرو مانع کار پرسنل شده بود. ساعت ۵ صبح بود و ‌بیماران بخش در حال استراحت بودند. و بی‌قراری  مادر با صدای بلند آرامش شبانه محیط را به هم زده بود.

در اولین فرصت بعد  از اقدامات ضروری رفتم پیش مادر و از راهرو اورژانس بردمش بیرون.
بهش گفتم : نگرانی که جای زخمش بدشکل بشه؟
گفت : حالا چه‌طور می‌شه؟
من بهش گفتم که نگرانی و ترست را درک می‌کنم. و توضیح دادم که با اقدام جراحی به موقع نتیجه خیلی متفاوت خواهد شد کمی در مورد نوع جراحی و زمانش و همچنین شرایط جراحی برایش توضیح دادم. کمی اروم شد. و در اخر گفتم که منم نگرانم که صحبت کردن بلند شما مانع استراحت بیماران بخش بشه و *خواهش کردم با آرامش منتظر باشه* .

 

تلفنش زنگ زد و شنیدم که به کسی که اون طرف خط بود صحبت‌های من رو تکرار می‌کرد و بهش گفت منم اینا را شنیدم بهتر شدم. احساس خوشحالی از تاثیرگذاری و آرامش به خاطر اطمینان از استراحت بیماران و راحتی کار پرسنل و بهبود کار در فضای آروم داشتم و حدس می‌زنم احساس او هم کمی راحتی و آرامش از اطمینان خاطر از سلامت و زیبایی بود.

نویسنده: نسرین صمدی

تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی

Date

08 فروردين 1400

Categories

تجربه شخصی