98-9394223559+

 

ابراز زرافه ای

ابراز زرافه ای

این جمله رو که در زبان زندگی آموختم خیلی دوست دارم: ما هر روز تلاش می‌کنیم تا کم‌تر شغالی باشیم.

تو حال و هوای کم‌تر شغالی بودنم... روزهایی رو سپری کردم که کلافه، افسرده و غمگین بودم. جریانی از سرزنش رو در حال تجربه بودم که گاه و بیگاه من رو از جریان زندگی دور می کرد. وسط این تلخی‌ها و اعصاب‌خوردی‌ها با یکی از دوستانم بر سر پرداخت مالی دچار مشکل شدم، هر حرفی می‌زد برای من باری از قضاوت رو داشت، می‌گفت تو این قدر بدهکاری... چی کار می‌خوای براش بکنی و من عصبانی ترجمه می‌کردم که «آها باز این آدم رفت تو موضع نصیحت! منت هم سر من می ذاره. چرا درک نمی‌کنه من بهش می‌گم الان نمی‌تونم. اصلا کارشه منو می‌بره تو گوشه و مدام تو سر من می‌زده، تو متعهد نیستی و مسیولیتش رو داره به رخ من می‌کشه ...» شغالم هعی می‌گفت بده من جواب اینو بدم فکر کرده با کی طرفه. یک جا شد که چشم‌هامو بستم، گوشی رو دادم دست شغالم. من و زرافه طفلک نشستیم به تماشا. چه بازار شامی راه انداخت.

فقط دیدم گفتم: من دیگه نمی‌تونم باهات حرف بزنم و گوشی رو قطع کردم، وای باورم نمی‌شد چه‌قدر جیغ و داد کردم و جالب‌تر این بود که دوستم مجدد تماس گرفت و حرف زد و ابراز کرد از غمش. این‌که چرا کلیت اون ادمو دارم قضاوت می‌کنم. و ازم وضوح خواست برای تمام حرف‌هایی که زدم. این حرف عین پتک بود. شغالم برای محافظت از من داشت خودشو به آب و آتیش می‌زد ولی گویا از مسیری که بیش‌تر مخرب بود تا ترمیم‌کننده و من ... نه حوصله شغال داشتم نه زرافه. اما اون حرف این دوست محترم برام یک انگیزاننده شد که یکهو پای تلفن بگم، متاسفم من اشتباه کردم و رفتارمو دوست نداشتم انگار با همه‌ی قلبم تلاش کردم که از نفس‌های آخر استفاده کنم و بگم من سهم خودم رو ‌در رفتارم می‌پذیرم. بدون هیچ حرف اضافه‌ای یا این‌که بهش بگم تو چه کردی که محرک من شد ... فقط می‌خواستم آسیب‌پذیریمو با قبول مسیولیتم در نوع بازخوردم اعلام کنم و خلاص.

دوست داشتم با خودم سوگواری کنم. متاسف بودم از برخوردم. قضاوت‌هامو ‌نگاه کردم، فهمیدم چه‌قدر از گذشته از این آدم و رابطش توی ذهنم قضاوت نشسته که ترجمه نشده و کاری براش نکردم. فکرامو پیدا کردم و دیدم چه‌قدر اون موقع نیاز به درک و همدلی داشتم و وقتی داد زدم داشتم نیازمو به ارتباط و پذیرش اعلام می‌کردم.

غم پشت خشمم از یک کوه تنهایی و خستگی می‌اومد که رهاش کرده بودم و ‌خروار خروار ریخته بودم سر این دوست بیچارم. براش نوشتم و تاسفم رو ابراز کردم و براش نوشتم که دوست دارم بدونم الان چه کاری برای رنج و ناراحتیش می‌تونم بکنم و ازش قدردانی کردم برای ارزشمندی حضورش.

بعد چند روز هنوز پاسخم رو نداده اما من آرامم و امیدوار. این ابراز برام مهم‌تر بود از پاسخش. از همه مهم‌تر کشف این‌که بعضی وقت‌ها قضاوت های عمیقی در عمق جان ما نشسته که ازش بی خبریم و در حال ساختن یک نگرشی در ما هست و خیلی راحت می تونه مانع ارتباط ما بشه.

ارتباط دائم با خودمون و کشف خودمون در هر لحظه می‌تونه فرصت جدیدی رو برامون ایجاد کنه در جهت آگاهی و رشد و در نهایت تغییر.

ارسال: مریم

تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی

Date

01 تیر 1400

Categories

تجربه شخصی