98-9394223559+

 

قدردانی

قدردانی

 

قدردانی اول:

هفت سال پیش همچین روزی بود که چشماش رو برای همیشه به روی دنیا بست و تنها صداش رو برامون به یادگار گذاشت. روز رفتنش برای من شد یکی از تیره ترین روزهای زندگی‌ام. تا اون روز هیچ وقت از دست دادن رو اینقدر نزدیک به خودم ندیده بودم. هجوم همزمان اون حجم از احساسات متناقض رسیده بود به استیصال. هزاران کیلومتر از اینجا دور بودم و نمی‌دونستم چیکار باید بکنم. نمی‌تونستم تشخیص بدم غمگینم، عصبانیم، مضطربم

تنها چیزی که می‌دونستم این بود که مطمئن بودم توان رو‌ به رو شدن با اون همه احساس متناقض رو ندارم. از اون روز به بعد عصبانی بودم. از خودم، از اون و از تمام دنیا. هر موقع یادش می‌افتادم خودم رو سرزنش می‌کردم . عذاب وجدان و خشم باعث شده بود تلاش کنم تا جایی که ممکنه یادش نیفتم. هرگز تصور نمی‌کردم دوباره روزی رو تجربه کنم که با شنیدن اسمش، دیدن عکسش و یا خوندن نوشته ها و پیامهاش بتونم لبخند بزنم و به جای سرزنش کردن به لحظه های ناب بودنش فکر کنم.‌ پارسال وسطای بهار بود که با یک یادآوری فیسبوک دوباره اون حجم از خشم و سرزنش بالا اومدند. سرکلاس nvc ناخواسته شروع کردم ازش حرف زدن. این بار دومی بود که داشتم ازش توی کلاس می‌گفتم. بار اول تجربه خوشایندی نبود و تصمیم گرفته بودم دیگه راجع بهش حرف نزنم. نمی‌دونم چی شد که اون روز ناخودآگاه شروع کردم و گفتم.دوباره احساس جدیدی رو 

تجربه کردم ، دیگه مثل قبل عصبانی نبودم.

خشمی که تمام اون سالها لحظه‌ای ازم دور نبود ناباورانه فروکش کرده بود.روزهای اول فکر میکردم این تجربه موقتیه و حتما خیلی زود دوباره برمی‌گرده به همون فضای سابق تا اینکه پارسال همون روز ،و حتی اگه دقیق تر بخوام بگم توی همون ساعاتی که گلنار رو از دست داده بودم، متوجه شدم نه دیگه اونقدر عصبانی‌ام و نه دیگه خودم رو بابت دیر رسیدن سرزنش می‌کنم. من غمگین بودم ، پر از افسوس اما بی عذاب وجدان؛ دلتنگ بودم اما بی‌حسرت؛ برای اولین بار بعد از تمام اون سالها من از گلنار نوشتم برای گلنار.

از احساسم، از غم و دلتنگی که بابت نبودنش همراهم بود. دیگه مهم‌ نبود گلنار مزاری برای سر زدن نداره.من توی تختم نشسته بودم و به تمام لحظه‌های خوب و شادی که باهاش داشتم فکر می‌کردم و مرورشون می‌کردم. با تک‌تک‌شون لبخند زدم و همزمان غمگین شدم. بعد از سالها گریه کردم بدون اینکه کسی رو سرزنش کنم. به عکس‌هامون نگاه کردم و به دوستی عمیقی که بینمون بود بالیدم. من بعد از شش سال تونسته بودم برای نبودن گلنار در آرامش سوگواری کنم. بدون ذره ای خشم و عصبانیت. تمام اینها رو مدیون فضایی می‌دونستم که توش شنیده شده بودم. امسال دقیقا" توی همون روز غمگینم و دوباره دلتنگ. اما این بار کنار این غم و دلتنگی به پیشنهاد دوست عزیزی میخوام از گلنار قدردانی کنم. قدردانی برای تمام سالهای دوستی‌مون، برای تمام دقیقه‌هایی که با بودنش امید رو زندگی کرد. می‌خوام ازش 

قدردانی کنم که حتی با نبودنش به من نشون داد که دوستی‌مون تاریخ انقضا نداره و هنوز ماندگاره حتی اگه توی این دنیا حضور نداره. واقعیت اینه که گلنار برای من حضور داره، توی عطر گل نرگس، توی گوشواره‌های زردی که بهم داده، صدای گلنار توی ثانیه‌های من جاریه چون عاشق آواز‌خوندن بود. من توی دو سال گذشته تونستم گلناز رو جاری نگه دارم، بدون خشم، بدون حسرت، بدون عذاب وجدان. من قدردان گلنارم برای تمام بودن‌ها و نبودن‌هاش

قدرانی دوم

نگاه جدیدی که این فرصت رو به من داد برام ارزشمنده و ماندگار. من دلم می‌خواد عمیقا‌" از کسی که این دریچه رو بهم یاد داد قدردانی کنم که اگه اون روز توی اون جلسه‌ی کلاس برای باز کردن این دریچه وقت نذاشته بود، شاید امسال من این فضا رو تجربه نمی‌کردم. برای من مهمتر از اینکه چقدر تونستم با این نگاه زندگی کنم و چقدر این نگرش توی زندگی جریان داره، اینه که این چراغ برام روشن شده. قدردان کسی هستم که این چراغ رو روشن کرد و تلاش می‌کنم برای روشن نگه داشتنش

کامران عزیز، بابت آشنایی با این نگاه و مسیر ازت سپاسگزارم و قدردان تلاشت برای هموار کردن ادامه‌ی این مسیر هستم

قدردانی سوم:

قدردان دوستی هستم که بی منت مدتی‌است من رو می‌شنوه 

و دلگرمم به بودنش. دوستی که شاید خودش ندونه چقدر بودنش توی روزهای سال گذشته ارزشمند بوده برام. دوستی که نوشتن همین قدردانی ایده‌ی او بود و باعث شد امسال هم‌مثل سال گذشته امروز رو با تمام دلتنگی عمیقی که دارم در آرامش سپری کنم. قدردانش هستم چون بهم یادآوری کرد دوستی چیزی نیست که با از دست دادن اون دوست به پایان برسه. ازش قدردانی می‌کنم تا یادم بمونه ازش یاد گرفتم میشه دلتنگ بود برای دوستی که از دست دادی، می‌تونی غمگین باشی برای دوستی که دیگه نیست ولی همزمان می‌تونی ازش سپاسگزار باشی برای فرصتی که بهت داده تا خاطراتی کنارش بسازی که دیگه هرگز تکرار نمی‌شن.

من امروز توی هفتمین سال از دست دادن دوست بی‌نظیرم، قدردان تمام‌کسانی هستم که با بودنشون دلگرمی میدن و دنیا رو با حضورشون برای من جای امن‌تری برای زندگی کردن

 تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی .

 

 

Date

30 شهریور 1400

Categories

تجربه شخصی