98-9394223559+

 

مراسم دورهمی

مراسم دورهمی

اعضای فامیل ما یه مراسم دورهمی مفصلی داریم که به صورت رسم هر سال خونه یکی جشن می‌گیریم. 

امسال نوبت میزبانی من و همسرم بود و خب خیلی تلاش و ذوق و ... تا زمان مهمانی که یکی از مهمان‌ها با رفتارهایی که شاید بر اثر مصرف چیزی غیر قابل کنترل بود در حال بر هم زدن جمع بود. حالا خدارو شکر همه همکاری کردن که اتفاقی نیوفته و مهمونی تمام شد. نکته اینه که چند ماه گذشته و من هنوز دارم از فامیل بازخورد می‌گیرم که تو مهمونی ناراحت و عصبانی شدن از اون فرد و غصه ما رو می‌خوردن و از طرفی از صبر و تحمل ما که جو رو آروم نگه داشتیم تشکر می‌کنن.‌ من با آرامش می‌شنوم.

موضوع اینه که از اول مهمونی من این آرامش داشتم. چون یاد روایت روزنبرگ از مادربزرگ کلیمی‌اش و مهمان بی‌خانمانش که خودش رو عیسی مسیح معرفی کرده بود افتاده بودم. و این جمله که " راه نرو وقتی می‌تونی پایکوبی کنی".

خب نمی‌تونم بگم چقد آرامش و شادی در وجود من بود و سعی و تلاشم برای حفظ فضای شادی که همه داشتیم. 

من خاصیت یادآور بودنِ روایت‌ رو عملا تجربه کردم و این رضایت برام داشت. و خودش تبدیل شد برام یه روایت شخصی تازه. یعنی در موقعیت‌های دیگه هم ممکنه همین برخورد خودم یادم بیاد که سحر تو اون زمان راه نرفتی و پایکوبی کردی و ...

با وضوح و پذیرش کامل داشتم انسان بودنش رو می‌دیدم و وضعیتی که (شاید اعتیاد یا نمیدونم چی) اونو از حالت ارتباط معمول و محترمانه دور کرده بود. به احساس و نیاز خودم و مهمون‌ها هم سعی کردم وصل باشم تا فضای مهمانی سرشار باقی بمونه.

داستان مادربزرگ و مسیح برام الهام بخش شد و فراتر از مراحل سه‌گانه مواجهه با خشم روزنبرگ عمل کرد. چون من ابتدای مسیر یادگیری این زبان  هستم و مطمئن نبودم بتونم یا بشه گفتگویی شکل بدم.

حالا شاید براتون جالب باشه که سعدی هم روایت مشابه‌ای داره به نظم.

خلاصه‌ش اینه که ابراهیم پیر فقیری رو به سفره‌ش دعوت میکنه و وقتی می‌فهمه گبری(آتش‌پرست) هستش عصبانی و خشمگین می‌شه. در این‌جا از پروردگار سروشی میاد که در زیر بخونید

بدانست پیغمبر نیک فال

که گبر است پیر تبه بوده حال

به خواری براندش چو بیگانه دید

که منکر بود پیش پاکان پلید

سروش آمد از کردگار جلیل

به هیبت ملامت کنان کای خلیل

منش داده صد سال روزی و جان

تو را نفرت آمد از او یک زمان

گر او می‌برد پیش آتش سجود

تو وا پس چرا می‌بری دست جود؟

من عاشق انسانگرایی این شعرم. 

ترجمه این دو روایت در شب مهمانی برای من اینطوری بود؛ انسانی که مقابلم هست درست مثل من در این جهان بیکران شانس و حق حیات پیدا کرده. به هر حال و حالتی که باشه انتخاب می‌کنم پذیراش باشم و احترام وجودش رو حفظ کنم.

 تجربه‌هایی که در وب‌سایت «زبان‌زندگی» ارتباطی‌بدون‌خشونت - باشتراک گذاشته می‌شود؛ تجربه‌ی عملی کاربرد زبان‌زندگی با درک نگارنده‌است و نه یک‌مثال آموزشی. 

Date

29 بهمن 1401

Categories

تجربه شخصی